پشت پرده

اگر پرده ای وجود داشته باشد، پشت آن اینجاست!

پشت پرده

اگر پرده ای وجود داشته باشد، پشت آن اینجاست!

دلم قهوه میخواد...

دلم میخواد وقتی فنجان قهوه ام رو بو میکشم چشمام توی چشمای تو باشه و با لبخندی مملو از شیطتنت، حسِ زیبای وسوسه رو، توی سراسرِ وجودت تکان بدم... عاشقِ اون قهوه های تلخی هستم که همراهش نیمه ی شکلاتِ تو رو می خورم












خوشحالم... خوشحالم از اینکه توهمات ناخوشایند دیشب بی اساس بود





این یعنی رفته؟

این یعنی پَر؟

این یعنی دیگه همه چی تموم؟

این چه معنایی داره؟

این بغض الان واسه چی توی گلوم گیر کرده؟

میخواد بره پیشش؟ مگه کجاست که میخواد بره پیشش؟

میدونی، حسِ بدی دارم...

میدونی، ناراحتم!

میدونی، کم کم اشک هام دارن میان پایین!

میدونی، اینبار خیلی فرق میکنه... اینبار هیچ کاری نمیتونم بکنم. اینبار باید با لبخندی که گریمو پشتش قایم میکنم بهش بگم برو آره... زودتر برو پیشش

چه حس بدیه... خیلی بد




من عاشق راه رفتن در بارانم... عاشق استشمامش هستم...





چندین روز بود که دلم هوسِ جگرِ کباب شده روی زغال رو کرده بود. چندین روز که نه، شاید دو هفته، شاید هم بیشتر!

دیشب بالاخره جگر خوردم! و بسیار هم چسبید..!

پ.ن: یکی از خیابون های خلوت این شهر، زمین های خیس خورده از بارون و شیشه هایی بخار گرفته از تنفس های گرم و پی در پی، اونقدر بوسیدمش، اونقدر بوسیدمش که دیگه جانی برای ادامه دادن نداشتم و نداشت!